bg
1 -
محمد رضا گلی احمدگورابی ( 814 شعر )
1404/07/13
2 -
فريدون نوروززاده ( 482 شعر )
1400/02/16
3 -
رضا کریمی ( 437 شعر )
1396/08/17
4 -
عباس حاکی ( 307 شعر )
1399/03/28
انواع قالب های شعری به زبان ساده
اکبر شیرازی

خلاصه انواع قالب های شعری به زبان ساده بیت : کمترین مقدار شعر یک بیت است. مصراع : هر بیت شامل دو

آموزش قافیه به زبان ساده
اکبر شیرازی

بخش اول آموزش قافیه به زبان ساده تقدیم می گردد

اضافه شدن لینک غزلسرا در "سایت پیوندها"

باسلام واحترام نام و نشانی تارنمای شما بر اساس رتبه بندی در نشانی ذیل اضافه گردید. غزل سرا ghazalsara.ir صفحه اصلی/علمی و آموزشی/علوم انسانی/مجم...

افتتاح سایت جدید

سلام خدمت اعضای محترم سایت غزلسرا و بازدیدکنندگان عزیز ضمن تبریک آغاز دهه مبارکه فجر ؛ سایت غزلسرا با ساختاری جدید و قابلیتهایی بیشتر بعد از یکماه ت...

اشعار برگزیده
آخرین اشعار ارسالی
سید محمد حسین شرافت مولا
1404/07/15
5

بسمه تعالی

 در مدح حضرت زینب (ع)

با شعشعه ی سپید امّید آمد
با راز شَه حسین (ع) جاوید آمد
از صبر شدید خویش , نور گشت زینب (ع)
چون تابش مَه , عارف توحید آمد

متخلص به :

بستان
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
8

غزلخانه‌ی چشم تو، غزلی عاشقانه با تصویرسازی لطیف از عشق، تمنّا، و شکوفه‌های امید؛ شعری که با نسیم بهاری و آواز قناری، دل را به جان می‌دوزد و مهر را در سینه می‌کارد.

از چشم تو نسیمِ بهاری وزیده است

در گوش تو آواز قناری دمیده است

با ناز تو شکفته شده باغ آرزو

در سینه‌ام شرابِ تمنّا، رسیده است

هر لحظه‌ای که از تو نظر می‌کنم به عشق

چون آفتاب، مهر تو بر دل سپیده است

آن گیسوان تو چون زلفین عاشقان

در بادها حکایت شب‌ها شنیده است

از خنده‌ات شکوفه‌ی امید می‌دمد

در من بهار تازه‌ی جان آفریده است

با بوسه‌ات شرابِ جنون می‌چکد به لب

از آن شرر، ترانه‌ی دل برگزیده است

در چشم تو هزار غزل خانه می‌ کند

هر بیت من ز مهر تو جان ها خریده است

تک‌همسُرا

در چشمِ تو شکوفه‌ی عشق است و آرزو

هر بیتِ من ز مهرِ تو دارد آبرو

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی. مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
6

شعر سپید«چشمانی که جهان را از نو می‌نویسند» شعر سپید عاشقانه و فلسفی با اثری چندلایه که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، تأثیر معشوق بر عاشق را در قالبی نو و چندبعدی بازآفرینی می‌کند

چشمانت،

نه فقط پنجره‌ای رو به آفتاب،

که شکافی در دیوار جهان‌اند،

جایی که نور

از خودش عبور می‌کند

تا به من برسد.

دستت،

نه فقط نسیم،

که جابه‌جایی بی‌صدا

در هندسه‌ی اشیا،

حرکتی که معنا را

از جای خود می‌کند

و دوباره می‌نشاند.

موهایت،

رشته‌هایی از شب‌اند

که در باد،

خاطره نمی‌سازند،

بلکه زمان را

به عقب می‌برند

تا دوباره آغاز شود.

لبخندت،

نه نقطه‌ی آغاز،

که انکار پایان است،

جایی که شعر

هنوز نوشته نشده

اما در سکوت،

تمام واژه‌ها

از پیش در تو

اتفاق افتاده‌اند.

با تو،

سکوت،

نه فقدان صدا،

که زبانی تازه است،

واژه‌ای کشف‌نشده

که تنها در حضور تو

معنا می‌گیرد.

در تو،

نور،

از مرز خودش عبور می‌کند،

و من،

در این عبور،

مثل قطره‌ای

در دریای بی‌انتها،

به بی‌کرانگی بدل می‌شوم.

تک‌همسُرا

«در تو، جهان از خودش عبور می‌کند تا دوباره آغاز شود»

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی. مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
5

شعر سپید «شکوفه‌ای که از خاکستر برخاست»شعرمدرن و فلسفی اثری چندلایه که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، از خاکستر جنگ و زوال، امکان شکوفه‌زدن رؤیا را به تصویر می‌کشد.

در امتداد سایه‌های متلاطم،

درختان بی‌صدا می‌لرزند،

نه از نسیم،

بلکه از حافظه‌ی نبردهایی

که هنوز در رگ‌های خاک جریان دارد.

ریشه‌ها،

در خاک خون‌آلود،

چون خطوطی گمشده در هزارتوی زمان،

به دنبال معنایی می‌گردند

که هرگز نوشته نشد.

آسمان،

در سکوتی بی‌انتها،

تماشا می‌کند،

نه صلح را،

که عروجی از جنس خاکستر،

عروجی که پرندگان را

به پرواز بی‌بال محکوم می‌کند.

میان زخم‌ها و خاطره‌ها،

سؤالی بی‌پاسخ می‌ماند:

آیا گلی از جنس رؤیا

در این ویرانی خواهد شکفت؟

یا زمین،

به چرخه‌ی زوال خو خواهد گرفت

و هر شکوفه‌ای را

به خاکستر بدل خواهد کرد؟

اما در ژرفای خاموشی،

صدایی می‌گوید:

خاکستر،

تنها پایان نیست،

آغازی‌ست

برای شکوفه‌ای که

از دل نابودی

سر برمی‌آورد.

تک‌همسُرا

«هر بار که خاکستر فرو می‌ریزد، رؤیایی در من شکوفه می‌زند»

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
6

شعر سپید «کوچه‌ای که از نامم عبور نمی‌کند» شعری مدرن با محوریت کوچه و خاطره، اثری فلسفی و نوستالژیک که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، رابطه‌ی انسان، مکان و حافظه را بازآفرینی می‌کند.

در گذر بارانی شهر،

کوچه‌ای هست

که نامم را زمزمه می‌کند

بی‌آنکه کسی شنیده باشد.

ایستگاهی خاموش،

با بویی از روزهای آغاز،

و پنجره‌هایی

که هنوز رد اولین نگاه را

مثل زخمی تازه نگه داشته‌اند.

زمستان،

با هوای دی‌ماهی‌اش،

باران را در آغوش گرفت

و دنیا،

با نخستین سوز سردش،

سلامی بی‌صدا گفت.

مادرم،

در آغوشش،

آفتاب را نشانم داد

میان ابری که راهش را

از خیابان‌های بی‌خواب رشت

پیدا می‌کرد.

سال‌ها گذشته است،

کوچه‌ها عوض شده‌اند،

اما این گوشه‌ی شهر

هنوز راهش را

از خاطراتم پیدا می‌کند.

هر بار که از اینجا عبور می‌کنم،

نامم از میان باد می‌گذرد،

و دی‌ماه،

با همان سردی آشنا،

می‌داند که هیچ‌کس

برای همیشه

از آغازش عبور نمی‌کند.

و من،

هر وقت که دلم می‌گیرد،

از زیر همین کوچه می‌گذرم،

تا مطمئن

شوم

که هنوز،

نامم در دهان باد

زنده است.

شعر مینیمال:

«هر کوچه‌ای که نامم را می‌خواند،

نه از من،

که از حافظه‌ی جهان سخن می‌گوید؛

و من،

هر بار که عبور می‌کنم،

می‌فهمم آغاز،

هیچ‌وقت پایان نمی‌شود.»

تک‌همسُرا:

«هر بار که از کوچه «زیر کوچهمی‌گذرم، نامم پیش از من به باد سپرده می‌شود»

تعریف«تک‌همسُرا»:

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
6

شعر سپید «زبانِ فروخورده‌ی دیوارها»شعری مدرن با محوریت سکوت و سنگینی زبان، اثری فلسفی و انتقادی که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، جهان اشیا، انسان و خاموشی را در بازآفرینی می‌کند.

کلمات،

پشت پلک‌های بسته،

مثل پرنده‌هایی در قفس،

به دیوار چشم می‌کوبند،

اما دهان‌ها

از ترسِ معنا

بسته مانده‌اند.

شب،

در چینِ پیشانی جا خوش کرده،

نه ستاره‌ای دارد

نه خوابی برای آرامش،

فقط چین‌ها را

به نقشه‌ای از فراموشی بدل کرده است.

دست‌ها،

بر میز سرد،

مثل دو سنگِ بی‌نام،

از خود تهی شده‌اند.

هوا،

سنگین‌تر از سنگ،

بر شانه‌ها می‌افتد،

و نگاه‌ها،

از حجم معنا

سرریز می‌شوند

بی‌آنکه چیزی بگویند.

دیوارها،

زبانشان را فرو خورده‌اند،

و فنجان چای،

دودی به هوا می‌فرستد

که نه از گرماست

نه از خاطره،

فقط از فراموشی.

من،

در میان این سنگینی،

میان آدم‌هایی که دهانشان

پر از واژه است،

اما هیچ‌کدام

حرفی نمی‌زنند،

در انتهای این سطر

خاموش مان

ده‌ام،

مثل نقطه‌ای

که خودش را

بلعیده است.

تک‌همسُرا:

«سکوت، تنها واژه‌ای‌ست که هیچ‌کس جرأت گفتنش را ندارد»

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
2

شعر سپید«نامی که در دریا تکرار شد»شعری مدرن ، اثری فلسفی و عاشقانه که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، حضور انسان، طبیعت و اشیا را در عبورهای بی‌پایان بازآفرینی می‌کند.

در کنار دریا،

موجی آمد

نامم را نوشت

و در همان لحظه،

خودش را پاک کرد.

پرنده‌ای،

در بی‌وزنیِ آسمان،

نه پرواز می‌کرد،

نه سقوط،

فقط میان دو نبود

آویزان مانده بود.

سگ‌ها،

با توله‌هایی که تازه

بازی را فهمیده‌اند،

در پی سایه‌ی باد

به جست‌وجوی چیزی رفتند

که هرگز پیدا نمی‌شود.

ماهی‌ها،

در ژرفای خاموش،

دایره‌ای را تکرار می‌کردند

که هیچ آغاز و پایانی نداشت،

و مقصد،

فقط نامی بود

که هیچ‌کس نشنیده بود.

آفتاب،

در انحنای افق،

زمین را لمس کرد

بی‌آنکه بداند

عصر،

از مدت‌ها پیش

در رگ‌های ما آغاز شده است.

و من،

در میان این عبورها،

زیر سایه‌ی درختی

که چیزی از سفر نمی‌داند،

نشسته‌ام

با ریگ‌هایی

که هنوز ردّ قدم‌ها را

مثل زخم،

نگه داشته‌اند.

شب نزدیک شد،

دریا آرام گرفت،

موج‌ها زمزمه کردند،

و نسیم،

در آخرین گردش خود،

نامم را در گوش آب خواند،

بی‌آنکه بداند

آب،

هیچ نامی را

برای همیشه نگه نمی‌دارد.

تک‌همسُرا:

«هر بار که موج برگشت، نامم را با خود برد، و من در بی‌کرانگی تو دوباره نوشته شدم»

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد
مهرداد پورانیان
1404/07/13
5

تو ای قُمریِ خوش آواز
بِکُن با من دَمی پرواز

که تا سازِ دل خود را
کنم با نازِ تو من ساز

به چشمانت هزاران راز
به رفتارت هزاران ناز

به رخ داری چنان اِعجاز
که سازِ دل شد از آن ساز

به کرداری چنان طَنّاز
که دل گردد غزل پَرداز

زبانت نغمه پردازیست
از آواهای بس ممتاز

به حرفت لب کنی گر باز
شَوَد اَلحان خوش آغاز

چو بگشایی به رویم چشم
به جَنَّت رَه بگردد باز

زِ مِهرت در نگاهت شد
به من عشقت دِگر اِحراز

کنون مَه رویِ بی هَمتا
چنین حرفم کُنم اِبراز

به دور از غصِّهء پیکار
به دل بِیرَق زِ عشق اَفراز

به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
         #مهردادپورانیان
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
8

شعر سپید «خنده‌ای که جهان را تکان نداد»اثری مدرن با زبان ساده و تصاویر ملموس؛ اثری فلسفی و انتقادی که با فراپدیدارگرایی بیکران، جهان روزمره و تنهایی انسان را در قالبی روان و امروزی بازآفرینی می‌کند.

شب آرام نمی‌گیرد

چراغ‌ها، مثل استخوان‌های زرد،

بر تن خیابان می‌درخشند.

مردی پشت پنجره

دست‌هایش را در جیب فرو می‌برد

و می‌خندد،

نه به شادی،

به پوچیِ روزهایی که

هیچ‌وقت به جایی نرسیدند.

از دور، صدای سازی می‌آید

کسی در تاریکی

به دیوارهای شهر آواز می‌دهد

و سایه‌ای که روی زمین افتاده

به دنبال خودش می‌گردد

که گم شده است.

آدم‌ها با لباس‌های مرتب

پشت میزهای بلند نشسته‌اند

لبخندهایشان

مثل نقاب‌های قدیمی

تا انتهای شب

روی صورتشان قفل شده.

پشت صحنه،

دست‌هایی بی‌صدا

کفش‌ها را جابه‌جا می‌کنند

و باد، میان کوچه‌ها

اخبار فردا را جار می‌زند

بی‌آنکه کسی گوش بدهد.

یکی می‌خندد

یکی می‌رقصد

یکی خودش را فراموش می‌کند

و جهان،

در همین لحظه،

به چرخیدن ادامه می‌دهد

بی‌آنکه چیزی را بفهمد.

تک‌همسُرا:

«جهان می‌چرخد، بی‌آنکه بفهمد، و من در سکوت، تو را دوباره می‌نویسم»

تعریف«تک‌همسُرا»

یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/07/13
6

شعر سپید «پنجره‌ای که به هیچ‌جا باز نمی‌شود»؛ اثری فلسفی و عاشقانه که با تحلیل فراپدیدارگرایی بیکران، جهان اشیا و تنهایی انسان را به تصویر می‌کشد.

چای
هنوز گرم بود،
اما فنجان،
به جای لب‌هایم،
خودش را نوشید.

درخت،
شاخه‌هایش را به شکل سؤال آویزان کرد

و باد،
پاسخ را در جیب خاک پنهان نمود.

دهقان،
با کفش‌های گلی،
به خواب تراکتور گوش داد
و شنید:
بذرها گریه می‌کنند،
نه برای باران،
برای زبانی که
دیگر آن‌ها را صدا نمی‌زند.

مادرم،
دستمال را تا زد
مثل کسی که تاریخ ر
ا در کشوی آشپزخانه پنهان می‌کند.
قند، در آب حل نشد

چون گذشته،
هنوز دندان داشت.
گربه،
کنار پاییز نشست
و زمستان،
از پشت‌بام،
دستی تکان داد
بی‌آن‌که بیاید.

من،
در قاب آینه،
خودم را ندیدم،
فقط سایه‌ای بود که از من عبور می‌کرد.

اشیا،
از آن‌چه در قاب مانده‌اند،
غمگین‌ترند.

پنجره،
به سمت «نپرسیدن» باز شد
و زبان،
در گلویش شکست.

من،
واژه‌ای بی‌فاعل شدم
در صرف نگاه تو.

جهان،
از قاب افتاد
و تنها چیزی که ماند،
تکرار تو در من بود.

تک‌همسرا:

«هر بار که پنجره را باز می‌کنم، جهان از قاب می‌افتد و تو در من تکرار می‌شوی»